๑۩۞۩๑ Bachehaye Baran ๑۩۞۩๑

نوروز

دیشب

قدم می زدیم

با خدا

کوچه پس کوچه های خواب را

ماه را پشت سرمی گذاشتیم

تا روشن شدن چشم دنیا

و فوت می کردیم تک تک ستارگان را

تا تولد دوباره خورشید

دیشب بی واسطه

من بودم و او

و دستی که گرفته بود

وجودم را

و بیرون می کشید

مرا از دالان تاریکی

تا دلم روشن و

روشن و

روشن ترشود

دیشب می گفت و می شنیدم و

سرخ می شدم

در شعله شرم

تا مزرعه ی خورشید، ذره ذره ذوب می شدم

گلهای آفتاب گردان دورم حلقه می زدند

دلم روشن و

روشن و

روشن تر می شد

و خدا بود که می خندید

و تنهایم می گذاشت با روز

وزنگ صدایش که بیدارم می کرد:

امروز نوروز است



" منصور عقیلی "

+ نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:نوروز,جعبه کفش!,داستان دوستی,اس ام اس,جک,دلنوشته,پیامبر,عشق,داستانک,بچه های باران,نوید شوریابی,navidshoryabi,20,,ساعت 23:13 توسط نوید شوریابی | نظر بدهید